حقوق بین الملل
حقوق بین الملل (۱): پیشینه تاریخی
برای بررسی تاریخ تحولات بینالملل باید به متون و آثار تاریخی مکشوف توسط باستان شناسان مراجعه کرد. آنچه که از بررسی صفحات تاریخ برمیآید، مؤید وجود روابط بین اقوام و امپراطوری های مختلف از چند هزار سال قبل به این سو بوده است.
به همین لحاظ نویسندگان و دانشمندان عرصهی حقوق بین الملل در بیان و شرح آغاز این رشته از حقوق ابتدا به تقسیمبندی تاریخ روی میآورند.
توضیح آنکه ازنظر آنان و البته سایر علمای تاریخ، تحولات جهانی در عرصهی روابط بینالملل به ۶ بخش تاریخی تقسیم میشود:
-
دورهی باستان
از حدود ۴۰۰۰ سال قبل از میلاد مسیح، دورنمایی از حقوق بین الملل دیده میشود. اولین طلیعه را میتوان در سنگنوشتههای به زبان سومری یافت که مربوط به حدود ۳۱۰۰سال پیش از میلاد مسیح است و در دههی اول قرن بیستم کشفشده است.
در این کتیبهها اولین معاهدهی بینالمللی بین ایناتوم فرمانروای فاتح سرزمین مستقل «لاگاش» از یکسو و نمایندگان مردم «اوما»، یکی از شهرهای مستقل بینالنهرین از سوی دیگر، منعقدشده است. بهموجب این معاهده، عدم تجاوز به نقاط مرزی یکدیگر اعلامشده است.
متون دیگری از معاهدات باقیمانده است که اکثر آنها، بین حکمرانان مصری یا هیتیت ها (Hittite) بودند. بابل و آشور نیز مانند مصریها از این نظر مقدماند. در معاهدات مذکور بین آنها، از صلح، روابط طرفین و نقاط مرزی آنها سخن به میان آمده است.
از میان مهمترین معاهدات در آن دوره، میتوان به معاهدهی صلح و اتحاد بین رامسس دوم مصری و هاتوسیل دوم هیتیت اشاره کرد که در سال ۱۲۷۸ پیش از میلاد منعقد گردیده است. در این معاهده چنین مقررشده است که طرفین متعهد شوند که علیه دشمنان داخلی، به یکدیگر یاری رسانند و چنانچه این دشمنان به کشور دیگر پناهنده گردند، مسترد شوند. ضمانت اجرای این معاهده، جنبهی مذهبی داشت. به این معنا که طرفین خدایان خود را به شهادت میطلبیدند که از عهد خود عدول ننمایند. این معاهده، اولین پدیدهی استرداد مجرمین در آن زمان است.
فراتر از اینها، میتوان گفت مقررات حقوق بین الملل در هند و چین باستان نیز کمابیش دیده میشود. در هند باستان رسم چنین بود که در زمان جنگ به کشتزارها و خانهها و کشاورزان تجاوز نشود. چینیها نیز در باب جنگ و مسائل مربوط به آن، نظریات جالبی داشتند. بدین توضیح که اتحاد بزرگ ایالات چین که طرح آن را کنفوسیوس در قرن پنجم پیش از میلاد تنظیم کرد، کاملاً با طرح جامعهی جهانی قابلمقایسه است.
یونانیان نیز طی هزارهی اول پیش از میلاد به صحنهی تاریخ وارد شدند و با سرعت شگفتانگیز و بیمانند فرهنگی، در زمان اندکی، چنان مرتبهای والا کسب کردند که سرمشق نسلهای آینده گردیدند، زیرا آنها خود را برتر از سایرین میپنداشتند و ملتهای دیگر را وحشی قلمداد میکردند. درنتیجه، ملل دیگر تمایلی به برقراری ارتباط با یونانیان نداشتند. اما علیرغم این بینش، معاهدات معدودی میان این کشور و سایر اقوام غیر یونانی منعقدشده است. نکتهی درخور توجه آن است که معاهدات میان «دولت-شهرهای» یونان چنان دقیق و کامل تهیه و تنظیم گردیده که میتوان بهجرئت گفت تا قبل از قرن نوزدهم میلادی اثری همانند آنها ظاهر نیست.
مهمترین مقرراتی که ناشی از معاهدات فوق است و در آینده، توجه خاص جهانیان را برانگیخت و حتی امروزه ازجمله قواعد مهم بینالمللی محسوب میشود، عبارت است از:
۱) شناسایی حق آزادی شخصی و صیانت از دارایی برای اتباع دولت- شهرهای متعاهد؛
۲) داوری؛ که در آن زمان طریقهی حل اختلافات مرزی و حقوقی طرفین بود. روش داوری چنین بود که معمولاً کشور ثالثی بهعنوان داور انتخاب میشد و داوری مفهومی سیاسی مییافت؛
۳) مصونیت سفیران؛
۴) احترام به اجساد کشتهشدگان در جنگ؛
۵) شناسایی حق پناهندگی؛
۶) تحکیم عهدنامههای صلح با ادای سوگند.
رومیان نیز اقوام دیگری بودند که حقوق بین الملل را به دیدهی مذهبی مینگریستند.عدهای از روحانیون موسوم به «فسیال»، «سازمان روابط خارجی» را پایهگذاری نمودند. وظیفهی این دسته از روحانیون آن بود که مراسم و تشریفات مذهبی مربوط به معاهدات و سایر امور بینالمللی، از قبیل سفارت و استرداد مجرمین را انجام دهند. در این برههی تاریخی نظریهی «جنگ عادلانه» یا «جنگ مشروع» ابداع گردید که در سالهای بعد، ابعاد گسترده و خطرناکی یافت.
-
دورهی قرونوسطی
در اواخر قرن چهارم (سال ۳۹۵ میلادی) امپراتوری عظیم روم در هم شکست و وحدت خود را از دست داد و به روم شرقی و غربی تقسیم شد. روم غربی نیز چندان دوامی نیافت و در پی تهاجم بربرها در سال ۴۷۶ میلادی متلاشی گردید و بر ویرانهی آن، شماری از حکومتهای سیاسی ناپایدار به نام «دومینیون» در اروپا به وجود آمد که غالباً با یکدیگر در جنگ و ستیز بودند. علاوه بر آن، رژیم ملوکالطوایفی موجب تفرقه و تشتت بیشتر در جامعهی اروپایی شده بود. فرانک شارل امپراتوری روم غربی را به سود خودش احیا نمود.
این وحدت نیز دیری نپایید و امپراتوری روم غربی به سه بخش تقسیم گردید. در چنین وضعیتی، تنها عاملی که سبب وحدت اروپائیان محسوب میگردید، دین مسیحیت بود که توانست بهتدریج جایگاه ویژهای در مناسبات داخلی و بینالمللی به خود اختصاص دهد و نقش کلیسای کاتولیک روزبهروز افزایش یافت تا به آنجا که دوران معینی از قرونوسطی را «دوران پیروزی مسیحیت» مینامند.
بهموازات گسترش مسیحیت در اروپا، اسلام نیز از قرن هفتم میلادی به بعد با اقبال عمومی مواجه گردید و دین اسلام بهتدریج از شبهجزیرهی حجاز به سوی شمال و شرق و غرب آسیا گسترش یافته و نهضت جدیدی به نام «اسلام» به وجود آمد و گسترش یافت. متعاقب این امر، در قرن یازدهم، مسیحیان در تقابل با مسلمانان، جنگهای خونینی معروف به «جنگهای صلیبی» به راه انداختند، که به مدت حدود دو قرن ادامه داشت. بنابراین سه واقعهی مهم در قرونوسطی، در تحول حقوق بینالملل تأثیرگذار بود:
پیروزی مسیحیت، ظهور اسلام و بالاخره جنگهای صلیبی.
پیروزی مسیحیت: درنتیجهی پیروزی مسیحیت، کلیسا قدرت مطلقه یافت و پاپ علناً در کلیهی امور امپراتوریها مداخله میکرد. پیروزی مسیحیت آثاری شگرف بر حقوق بینالملل گذاشت. برای اولین بار اصل برابری ملتها از حیث زبان، نژاد و موقعیت اجتماعی تأیید و اعلام شد. در این دوره، تمام ملتها تابع قانون مشترکی شدند که به قوانین الهی موسوم بود.
در این عصر، هر کشور دارای حقوق خاصی به نام «حقوق مدنی» بود و جامعهی مشترک ملل مسیحی نیز بهنوبهی خود از حقوقی به نام «حقوق ملل» برخوردار میشد که کمابیش به حقوق طبیعی شباهت داشت. در دورهی مسیحیت نظریهای تحت عنوان «نظریهی دو شمشیر» ظهور یافت. مبنای پیدایش نظریهی دو شمشیر، تفسیری است که برخی از مفسران مذهبی قرونوسطی، ازجمله پاپ گرگوار هفتم، از آیهای از انجیل لوتا (باب۲۲، آیهی ۳۸ و انجیل یوحنا، باب ۲، آیهی ۳۸) ارائه نمودند.
در این آیه چنین آمده است:
«ای خداوند، اینک دو شمشیر». طبق تفسیر آنان، چون شمشیر رمز و نهاد قدرت است، این پاپ است که در اصل و اساس، شمشیر امور قدسی و شمشیر امور دنیایی را همزمان از خداوند دریافت کرده است. پاپ قدرت قضایی خود را بر همهی شهریاران مسیحی مسجل میسازد و نیز اختیار میانجیگری و یا داوری اجباری خویش را، در صورت وقوع تعارض میان آنها، به کرسی مینشاند.
بدین ترتیب، بر طبق این عقیده، پاپ دارای قدرت کامل شده بود و فقط اختیارات کمی را بهطور موقت به «امپراطور» تفویض میکرد که این موضوع، به نظریهی «دو شمشیر» موسوم گردید.
پاپ بهعنوان قدرت جهانی، عقیده داشت که از طریق قدرت یکجانبه و بدون استیناف صلاحیت دارد که آن دسته از سرزمینهای بدون مالک را که هنوز به تصرف اشخاص درنیامدهاند، به شهریاران واگذار کند.
به اعتقاد برخی از حقوقدانان، شکل واحد کشورهای اروپایی در قرونوسطی ناشی از جنبهی جهانی کلیسا بوده است. مهمترین قواعد حقوق ملل مسیحی عبارت بود از تأسیس دو نهاد حقوقی به نامهای «صلح الهی» و «متارکهی الهی». صلح الهی مربوط به مقررات جنگ بود که طبق آن زنان، کودکان، افراد بیسلاح، اموال متبرکه مانند کلیسا و (…) باید از تعرض مصون میماندند. متارکهی الهی، نهادی بود که ایام جنگ و ستیز را محدود مینمود.
حقوق ملل مسیحی، از دو جهت با حقوق بین الملل معاصر اختلاف داشت:
- حقوق ملل به ارادهی کشورها به وجود نیامده بود، بلکه حقوق مشترکی بود که بر اساس مقتضیات عقل طبیعی، برای ملتهای مختلف و متمایز، تأسیس شده بود؛
- تنظیم روابط میان کشورها، تنها هدف حقوق ملل نبود، بلکه درمجموع کلیهی روابطی را که خارج از حدود قلمروی داخلی و خارج از چارچوب یک کشور وجود داشت، دربرمی گرفت. بهعبارتدیگر، کلیهی روابطی که از قلمروی حقوق مدنی خارج بود، مشمول احکام حقوق ملل میشد.
از طرف دیگر ظهور اسلام، در قرونوسطی یکی از وقایع بسیار مهم تاریخ جهان است. اسلام از دو جهت در تحول حقوق بینالملل مؤثر بود:
- ازنظر مقررات بینالمللی که در شریعت اسلام وجود داشت.
جامعیت حقوق اسلام بهگونهای است که نهتنها قواعد کاملی در زمینهی حقوق داخلی دارد، بلکه ازنظر بینالمللی نیز دارای قواعد حقوقی بسیار متحولی است. بهعنوانمثال، قرآن کریم در آیاتی با عبارات فصیح چون «اوفوا بالعقود» بر اصل وفای به عهد تأکید دارد.
- ازنظر زمان و تاریخ پیدایش اسلام که تقریباً همزمان با وحدت جامعهی اروپایی از طریق دین مسیح مصادف گردیده و با گسترش آن، جنگهای صلیبی آغاز گردید.
نفوذ کلیسا در اروپای آن زمان، روزبهروز بیشتر گردیده و حس جاهطلبی روحانیون مسیحی بهجایی رسیده بود که میخواستند تمام دنیا را تابع مذهب خود سازند. در مقابل قوای اسلام نیز که تا دریای مدیترانه پیشروی کرده بود، در مقابل تهاجم سپاهیان مسیحی ایستادگی کرده و در نتیجه جنگهای خونینی بر پا شد که شعلههای آن به تمام کشورهای ساحلی مدیترانه در آسیا و آفریقا نیز کشیده شد.
جنگهای صلیبی را فئودالهای اروپایی به رهبری کلیسای مسیحی و بهمنظور استرداد بیتالمقدس از مسلمانان آغاز کردند. پیروزی در ابتدای جنگ، نصیب اروپاییان گردید، ولی در ادامه، شکستخورده و عقبنشینی کردند.
جنگهای مذکور هرچند حدود دو قرن ادامه داشته (از قرن یازدهم تا سیزدهم میلادی) و کشتار انسانها و انهدام املاک و اموال را به همراه داشت، لیکن ازنظر حقوق بین الملل بسی شایان توجه بود، زیرا که به روابط میان مسلمانان و مسیحیان شکل تازه و جدیدی بخشید و صلیبیونی که دیوانهی جنگ و انتقام بودند، بهیکباره در معاهدهی ژوپا (۱۲۲۹میلادی)بهنوعی توافق بینالمللی کاملاً بینظیر تن دادند. بنابراین، هرچند روابط میان مسلمانان و مسیحیان در آغاز خصمانه بود، اما به روابط دوستانه تبدیل گردید و یکی از ثمرات آن، تأسیس رژیم کاپیتولاسیون در کشورهای اسلامی بود.
-
عصر رنسانس
با پیدایش عصر رنسانس، چارچوب قرونوسطی فروریخت. کشورهایی با حاکمیت مستقل درصحنهی جهانی به وجود آمدند و قارهی آمریکا کشف شد و روابط بینالمللی را دگرگون ساخت و سیاست جنبهی جهانی به خود گرفت. بهعبارتدیگر در قرن شانزدهم، حاکمیت قدرتی نامحدود پیدا کرد که نتیجهی آن خودمختاری کامل کشورها بود.
نظریهی حاکمیت کشوری، با مفهوم جدیدش در حقوق موضوعه و بهطور ضمنی در معاهدات وستفالی نیز نفوذ کرد. در این زمان این عقیده مطرح شد که دیگر هیچ کشوری حق ندارد درصدد تحمیل ارادهی خود به دیگران باشد.
در اواخر قرن هجدهم، دو واقعهی مهم در جهان روی داد که در سیر تحول و تکامل حقوق بینالملل تأثیر بسزایی داشت: قیام مردم آمریکای شمالی و دیگری انقلاب کبیر فرانسه.
استقلال آمریکای شمالی، نهتنها از حیث پیوستن یک کشور متمدن مسیحی به جامعهی کشورهای مستقل حائز اهمیت بود، بلکه ازآنجهت که این کشور، اعتقاد راسخی به آزادی جهانی و حمایت از قواعد بینالمللی داشت، شایان توجه بود.
واقعهی مهم دیگر، انقلاب کبیر فرانسه است. در این عصر،ظلمهایی که پادشاهان فرانسه روا میداشتند چنان به اوج خود رسید که ملت فرانسه بهیکباره زنجیرهای کهنهی استبداد را از هم گسست و شورشی عظیم بر پا نمود که منجر به رویداد بزرگ و تاریخی «انقلاب کبیر فرانسه» گردید.
با صدور اعلامیه جهانی حقوق بشر در اوت ۱۷۸۹ توسط مجلس مؤسسان فرانسه، آزادی به تمام اروپا اشاعه یافت و سلاطین و حکمرانان اروپایی را دچار وحشت و هراس نمود.
بهطور خلاصه میتوان اصول حقوق بین الملل در عصر جدید را در چند بند احصا نمود:
- کشورها نسبت به یکدیگر مستقل و ازنظر حقوقی مساوی هستند؛
- جامعهی مشترک کشورها سازمان نیافته و هیچگونه قدرت مرکزی در این جامعه وجود ندارد و داوری کاملاً مضمحل گردید؛
- هرچند کشورها قواعد حقوق ملل را به رسمیت میشناسند، لیکن خود را در تفسیر و اجرای آنها آزاد میدانند؛
- کشورها همچنان حق توسل به جنگ را دارا هستند؛
- دکترین قرونوسطایی «جنگ مشروع» بهتدریج از بین میرود و نظریهی دیگری جانشین آن میگردد، که بهموجب آن هر کشوری که منافعش ایجاب کند، حق اعلانجنگ دارد.
- کشورهای ثالث در صورت وقوع جنگ میتوانند بیطرف و یا در آن شرکت کنند.
- از کنگرهی وین تا کنفرانس صلح لاهه
کشورهای اروپایی، پس از شکست ناپلئون،کنگرهای را در وین برای بررسی نتایج جنگ و تعيين سرنوشت اروپا، تشکيل دادند که به کنگره وین معروف شد. حاصل کار کنگره وین که چند ماه طول کشيد انعقاد عهدنامههای وین بود.
بر اساس تصميمات کنگره، فرانسه به سرحدات خود در١٧٩٢ محدود شد، بیطرفی سوئيس رسماً اعلام شد و امضاکنندگان عهدنامههای وین، پيمانی به نام «اتحاد مقدس« منعقد نمودند. متأسفانه سياست تجاوزکارانه «اتحاد مقدس» و حمایت از روسیه، برای کشور ایران به انعقاد تحميلی عهدنامهی گلستان با روسیه در سال ۱۱۹۲ هجری شمسی برابر با ۱۸۱۳ میلادی انجامید که بخشهایی از سرزمین ایران جدا گردیده و به روسیه تزاری واگذار گردید و متعاقب آن جنگهای دیگری بین دو کشور ایجاد شد که به عهدنامهی ترکمانچای انجامید (۱۲۰۶ شمسی برابر با ۱۸۲۸ میلادی). جدا شدن برخی دیگر مناطق از ایران به نفع روسيه و ایجاد رژیم کاپيتولاسيون در ایران برای اتباع روسيه، نتیجهی این عهدنامه بود. «اتحاد مقدس» بر این اصول پایهگذاری شده بود:
- مشروعيت سلطنت و برتری قدرتهای بزرگ
- مداخله در امور داخلی کشورهای خارج از سازمان
- کشورگشایی کشورهای عضو
اما اصول اتحاد مقدس بهتدریج و با ظهور وقایع مشخصی رو به ضعف و افول گرایید. توضیح آنکه نهضت استقلالطلبانه و ضد استعماری مستعمرات اسپانيا و پرتغال در قارهی آمریکا به ضعف این اصول انجامید و جنبشهای عظيم انقلابی مردم مستعمرات در قارهی آمریکا که عليه استعمار آغاز کرده بودند به استقلال این مستعمرات انجامید.
متعاقب آن اصل مداخله اتحاد مقدس با اصل «مونرو» مواجه شد بهطوریکه «مونرو» رئیسجمهوری وقت آمریکا اعلام کرد آمریکا هیچگونه مداخله اروپا را نمیپذیرد.
عامل سوم، ظهور اصل ملیتها بود. اصل ملیتها به این مفهوم بود که افرادی که دارای نژاد، زبان، سنن و رسوم و تمایلات مشترک هستند یک ملت را تشکيل میدهند و حق دارند در کشور مستقلی جمع شوند.
اصل ملیتها یک اصل انقلابی بود چون مخالف نظم اروپایی بود که توسط کشورهای سلطنتی بر اساس کشورگشایی به وجود آمده بود. مجموع عوامل فوق سبب انهدام پیمان «اتحاد مقدس» را فراهم نمود.
-
از کنفرانس لاهه تا پایان جنگ جهانی دوم
پایان قرن نوزدهم میلادی مصادف با برگزاری کنفرانس صلح لاهه میباشد که دورهی پنجم تحول حقوق بین الملل از این مقطع تاریخ آغاز و تا ۱۹۴۹ میلادی (پایان جنگ دوم جهانی) به طول میانجامد. این دوره به چهار بخش تقسیم میگردد:
بخش اول:کنفرانسهای صلح لاهه
از سال١٨٩٩ تا سال١٩٠٧ دو کنفرانس به پيشنهاد نيکلای دوم امپراتور روسيه در شهر لاهه تشکيل گردید، که به کنفرانسهای صلح لاهه معروف است.
نتایج کنفرانس اول:
الف: تأسيس دیوان دائم داوری برای جلوگيری از جنگ
ب: تهيه و تنظيم قوانين و عرفهای جنگ زمينی
ج: شمول عهدنامه١٨٦٤ ژنو به جنگ دریایی
نتایج کنفرانس دوم:
الف: الحاق عده زیادی از کشورهای جهان به معاهدات کنفرانس اول و معاهدات دیگر
ب: امضاء سيزده معاهده جدید مربوط به حقوق جنگ و بیطرفی
بخش دوم: جنگ جهانی اول و تأسيس جامعه ملل
الف) جنگ جهانی اول که در سال ۱۹۱۴ آغاز و در ۱۹۱۸ میلادی پایان یافت، تجربهی تلخ اروپا و بخشهایی از آسیا و آفریقا را به همراه داشت و امپراطوری عثمانی مضمحل گردیده و به تعداد زیادی کشور تبدیل گردید.
بررسی علل وقوع جنگ جهانی به خاطر اثرات جنگ در مقررات بینالمللی و تحول آن میباشد جنگ جهانی اول تحول و تکامل حقوق بینالملل را مدت زمانی به تأخير انداخت و اصل بیطرفی را نقض کرد. در این جنگ مقررات بینالمللی مربوط به اقدام و مصونیت سفيران و سایر نمایندگان دیپلماتیک پابرجا بود.
پس از جنگ جهانی اول کنفرانس صلح تشکيل شد و پنج معاهده با کشورهای مغلوب به شرح زیر امضاء شد که تحولی در حقوق بینالملل ایجاد کرد.
١. عهدنامه تریانون با مجارستان (٤ژوئن١٩١٩).
- عهدنامه ورسای با آلمان (٢٨ژوئن١٩١٩).
- عهدنامهی سن ژرمن با اتریش(١٠سپتامبر١٩١٩).
- عهدنامه نوئی با بلغارستان (٢٧نوامبر١٩١٩).
- عهدنامه سور با عثمانی (۱۰اوت١٩٢٠).
ظاهراً هدف نهایی این عهدنامهها، تأمين صلح جهانی بود و ویلسون رئیسجمهور وقت آمریکا با اعلاميه١٤ مادهای خود مدعی بود که جهانيان را به این هدف مقدس نزدیکترکرده است.
از نتایج این جنگ، تأسیس جامعهی ملل بود. جامعهی ملل بهعنوان اولین سازمان بینالمللی، مأموریتی عام در حفظ صلح و تمدن جهان به عهده گرفت. احترام به تمامیت ارضی، محدودیت تسلیحات، سازش و تفاهم بینالمللی، ازجمله اصول جدیدی بودند که رعایت آنها مستلزم وجود یک سازمان جهانی و جمعی بود که بتواند کشورها را موظف به احترام و رعایت اصول مذکر نماید.در طول دورهی حیات جامعهی ملل، نهادهای مهمی ازجمله، توسعهی راههای جلوگیری از جنگ، شکوفایی دادگستری بینالمللی و طرحریزی اولیهی خلع سلاح عمومی بهطور فراوانی پیشرفت کرد. بهرغم همهی این تلاشها، اولاً جامعهی ملل در زمینهی جلوگیری از جنگ نتوانست قدم بزرگی بردارد. حملات آلمان، ژاپن، ایتالیا به ترتیب به لهستان، منچوری و اتیوپی و مهمتر از همه وقوع جنگ جهانی دوم شاهد مسلم این ادعا است، ثانیاً هیچیک از دولتهای پیروز از عهدهی خسارات وارده به کشورهایی که هیچ نقشی در این جنگ نداشتند اما به لحاظ حضور سربازان کشورهای متخاصم (مانند حضور سربازان انگلیسی در ایران) متحمل خسارات مالی و جانی فراوانی شدند، برنیامده و این خسارات تاکنون بدون جبران باقی مانده است.
بخش سوم: حقوق بین الملل در فاصله دو جنگ جهانی
در فاصله دو جنگ جهانی یعنی از سال١٩١٩ تا ١٩٣٩ چهار معاهده، سير تحول حقوق بین الملل را نشان میدهند که عبارتاند از:
- کنفرانس واشنگتن و معاهده تحدید تسليحات
- معاهدات لوکارنو در جهت تعهد به سياست متقابل عدم تجاوز
- ميثاق بریان-کلوک
- پيمان عمومی داوری٢٦سپتامبر١٩٢٨
بخش چهارم: حقوق بین الملل و جنگ جهانی دوم
دولت آلمان که از مقررات تحمیلی متفقین جنگ جهانی اول به تنگ آمده بود، درصدد تلافی و انتقام برآمد. وحدت میان متفقین از میان رفت و اروپا وقتی از خواب غفلت بیدار شد که لهستان به اشغال آلمان درآمده بود و جنگ کاملاً گسترش یافته بود؛ جنگی که بینهایت مخوفتر و منهدمکنندهتر از جنگ جهانی اول بود.
در دوران جنگ جهانی دوم، اصول و مقررات حقوق بینالملل، معنی و مفهوم خود را تا حدود زیادی از دست داد و کشورهای بیطرف و بیدفاع ازجمله کشور ایران، موردتعدی و تجاوز قرار گرفتند و همانند جنگ اول جهانی متحمل خسارات فراوانی شدند. در نهایت قوای متفقین به پیروزی رسیدند.
-
از تأسیس سازمان ملل متحد تاکنون
اندیشهی ایجاد این سازمان به قبل از پیروزی قطعی متفقین در جنگ دوم جهانی بازمیگردد بهطوریکه در کنفرانسهای مسکو، قاهره و تهران رئوس آن دقیقتر گردیده و سپس نمایندگان آمریکا، چین، روسیه، بریتانیا و فرانسه از اوت تا اکتبر سال۱۹۴۴ در شهر واشنگتن بر روی برنامههای آن در کنفرانس موسوم به «دامبارتن اوکس»، کار کردند.
سپس در ۲۵آوریل در سانفرانسیسکو، یک اجلاس بینالمللی برای ایجاد سازمان جدیدی تشکیل گردید و در ۲۶ژوئن همان سال، اساسنامه سازمان جدید با عنوان سازمان ملل متحد به تصویب اکثریت کشورهای شرکتکننده در اجلاس رسید. این سازمان روزبهروز توسعه یافت و اعضای آن به گونهی قابلملاحظهای افزایش پیدا کرد. اکنون این سازمان، مهمترین محل استقرار نمایندگان کشورهای مختلف و گروههای متضاد در جهان است.
پس از خاتمهی جنگ جهانی دوم و تأسیس سازمان ملل متحد، حوادث و وقایع بسیاری تاکنون در جهان رخداده که کمابیش در تحول حقوق بینالملل مؤثر بودهاند. ازجمله مهمترین این وقایع عبارتاند از:
- پیدایش دو بلوک شرق و غرب به سرکردگی اتحاد جماهیر شوروی سابق و ایالاتمتحدهی آمریکا که منجر به بروز جنگهای متعدد منطقهای (مانند جنگهای ویتنام، کره) گردید.
- بیداری حس استقلالطلبی و رهایی از استعمار در آسیا و آفریقا.
- کشف و ساخت بمبها و سلاحهای اتمی و آزمایشهای هستهای.
- غصب سرزمین فلسطین و متعاقب آن تأسیس دولت صهیونیستی اسرائیل.
- پرتاب سفینهها و ماهوارهها به فضا و اکتشافهای فضایی که منجر به تدوین معاهدات متعدد در عرصهی هوا فضا گردید.
- تجزیه گرایی کشورها: مانند تجزیهی هندوستان به چند کشور (پاکستان، هند، بنگلادش)، فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و تشکیل پانزده جمهوری مستقل (شامل فدراسیون روسیه، روسیه سفید، اوکراین، مولداوی، استونی، لتونی، لیتوانی، ارمنستان، آذربایجان، قزاقستان، گرجستان، تاجیکستان، ازبکستان، ترکمنستان، قرقیزستان)، تجزیهی یوگوسلاوی و تشکیل پنج جمهوری مستقل (شامل صربستان و مونتهنگرو،کرواسی، اسلونی، مقدونیه و بوسنی هرزگوین)، تجزیه چکاسلواکی و تشکیل دو کشور چک و اسلواکی.
۷٫بحرانهای حاد بینالمللی، ازجمله بحران داخلی افغانستان ناشی از تجاوزات اتحاد جماهیر شوروی سابق به این کشور و متعاقب آن، حملات آمریکا و متحدانش به این کشور به تلافی حملات ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱٫
- جنگهای شدید ناحیهای و منطقهای: جنگ اعراب و اسرائیل، جنگ هند و چین، جنگ ایران و عراق و دهها جنگ دیگر که تماماً با مداخلهی مستقیم یا غیرمستقیم قدرتهای بزرگ بوده است.
- پیروزی انقلاب اسلامی ایران که به واژگون کردن رژیم سلطنتی وابسته به غرب انجامید، عرصهی روابط بینالملل را دچار تغییرات شگرفی کرده و تحولات منطقهای و جهانی ناشی از آن، نیازمند بررسی مستقلی میباشد، اما آنچه که مسلم است، وقوع این انقلاب نقش بسیار مهم در ارائهی اصول حقوق بینالملل اسلامی و بازتعریف آن در دورهی معاصر داشته است.